منوچهر آتشی


3 - میانبر

این چیست ؟
 در دهان باز افق این چیست ؟
نارنج سرخ مشتعلی دارد
 در یک دهان باز اساطیری
بلعیده می شود
ماری بنفش آبی و شنگرفی
ماری
با قطر و با تلاطم یک دریا
و طول استوا
روح جنوبیم
 این ناخدای معزول را
کابوس های گردابی
هرگز رها نخواهد کرد ایا
حتی
بالای ابرها ؟
مار بنفش آبی شنگرفی
با فلس های مشتعل
با معده ی پر نارنج
خوابیده است سیر
گهگاه شکر لذت سیری را
تنها دمی فرو می کوبد
 و موج های خردی می پاشد
بر صخره های ساحل تاریک
در بادهای شرجی سنگین
در ظلمتی که غلظت خود را
بی ماه در مهی مترکم می پوشاند
از چشم های ساطع کیهانی
یک بوم بادبانی
زیر شراع تاریکش
از خور ریگ می گسلد
و ساعتی دگر
آن سوی تر
یک غولنا و بریتانی
 با معده ی پر تزویر و سرب
از درد می ترکد
نارنج های مشتعل
فواره می شوند از دهن مار
 و در فضای دریا می پشکند
و خارک را
در چشم خیس تاریخ
 عریان می دارند
پس شعله های گل به گل
 گلبوته های سرخ علفزار سبز
به اهتزاز در می ایند
بر چینه های سبز نمک
فردای چندمین بود اما
 که نعش دزد دریایی
بر دار بصره
تقطیع نه
 که تکثیر شد
یا چندمین پریروز بود
کز آبراه سرمدی هرمز
خیل نهنگ های فلزی
بی خوفی از خدنگ مشتعل ناگاه
وارد شدند
 تا بر سریر دزدان بنشینند
که هیچ گاه
بر نان کودکان بندری
دستی دراز نمی کردند
و نفت را
جز روغن فتیله فانوس های کوچک
نقشی نمی شناختند و نمی دانستند که
 چه شربت گوارایی است استسقای معده های فلزی را
فردای
 نه
حوالی امروز بود
که بادهای زار
با قایق عربی
و بوم های آفریقایی
دنبال ناوها
به ساحل شمالی دریای فارس شراع برافراشتند
نا در تن زنان جنوبی
و جاشوان بندر سوار شوند
تا طبل های اعماق
 این شافیان بدوی
 شب های پر صلابت تابستان را
 خیس عرق کنند
تا باد درد را بر مانند
 از پیکر شکسته ی مردی جوان
و باد بی هوا درون کپر ها خزد
و
از راه پشت پا
وارد شود به قلب عروسی شوریده جان و ... دیوانه اش کند
و باز طبل ها
خیس عرق بکوبند
نفرین بی محابشان را
 سمت جنوب دنیا
این چیست ؟
 این تب که استخوان را می سوزاند
این تب که چارچوب قایق تن را می پوساند
و مرغ خیس جان را
 در بادهای هول هوا می کند
و عشق را به حیرت می آراید ؟
 بیهوده است
 درمان ندارد این تب
تنها کنار میر مهنا مانده است مانده بود
آنجا کنار قلعه ی ژاندارم ها
غرق دخیل های رنگین
غرق تریشه های دل عاشقان
ایا
 باید دخیل بست
و نذر کرد : یک سفر جمعی
چاووشخوان به خارک به دیدار میر محمد
با بوم های آفریقای؟
 ایا
 باید دخیل بست
و نذر کرد
صد من برنج
صد قوچ کال فربه
دیگی به حجم خارک .... تا
سرمای جوع شاید
شاید هزار معده ی خالی را
یک شب فروگذارد
باشد که باز گردد خون زیر پوست ها ؟
آری
باید روانه شد
 چاووشخوان و کوبان بر طبل
آری
کوبان به طبل ورنه همین تب
جان جنوب را ویران خواهد کرد
 و روح اژدهای بنفش
 آبی مان را
خواهد خشکاند


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه