منوچهر آتشی


 بازگشت

مگر نه این همه راه آمدم نشانی خانه ی خویش از تو بپرسم ؟
بپرسم : از کدام کوچه به میدان کوچک شهر می رسم به
 سلام های بی سوال
و کدام کودک مرا به سمت نخل کهن سالی می برد
که مثل همیشه نخستین شنونده ی آواز بامدادی نخستین
چکاوک بیدار باشم ؟
خودم کاشتمش هسته ی رطبی که نیمروزی تابستانی خوردم
به سایه ی سدری که یادگار زنده ی نیای سومم بود
 و ندیده بودمش که بروید که و آبش بدهد کی
 اما
 خودم کاشتمش
این همه راه آمدم نیامده باشم که پیرزنی تاریک
مرا به کوچه ی بن بستی اشاره دهد به خانه ای که در پشتی اش به گورستان قدیمی شهری
که روزگاری دور روستای کودکی من بود یک راست باز شود
 و من همیشه
 در شخم های تازه ی پاییزی همیشه نخستین شنونده ی آواز بامدادی
 نخستین چکاوگ بیدار بودم
درنگ کرده برمیله ی بلوری پروازش
آمده بودم از تو نشانی خشت نخستین بپرسم
نه این که بخوانم بر لوحه ی فرسوده ی گوری که
 در روز دوم مهر 1310 به روایتی 12 شمسی نکام و ناگهانی
این همه راه آمدم که کوچه ی قیدیمی پایم را پیدا کنم
و کودکی جدا شود از جمع بی کارهای میدان
به سمت خواهش چشمم

 

 

بالای صفحه | زندگی نامه