منوچهر آتشی


 پاسخ

نسرین و یاس و نرگس و شب بو
 گل بود هر بار
بار گلی بر کتف معصوم کبوتر
 این بار اما
در نامه ات مرغی نشسته است
 مرغی میان مرگ و اندوه
 و می سراید بی درنگی
گل های انگشتان و شبنم های لرزان دلت را
مرغی هراسان می رسد از راه
 بر کنج بامم می نشیند
 و برگ نارنجی می اندازد در ایوانم
ناگاه
 می جنبد از جا
 از صولت پرواز
هر بار گل می آمدی بر بال و در منقار
 مرغ آمدی این بار
 و مرغ های آسمانم را همه دیوانه کردی
ای کاش بودی تا ببینی
هر مرغ اینجا می برد چیزی به منقار
برگ گلی لخت دلی فرقی ندارد
 این بار من هم مرغ می ایم به بامت
بگشای دام گیسوان و در کمین باش
می ایم و لخت دلم را می گذارم کنج دامت


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه