منوچهر آتشی


نرم و سبز و سرخ

 نرم اگر اندیشه می کردم
 شاید این آفاق گرد آلود
 داربست تارهای نازک جاجیم باران بود
 و بهار پنجه های تو بر آنها پودهای سبز و زرد و سرخ می تاباند
و به مضرابی شتاب آمیز
رشحه ای از خون انگشتان چالکت
بر زمینه می دوید و شاخه ای از ارغوان می بست
 بلبلی ناگاه
پرزنان می آمد و بر شاخه ی گلجوش
می نشست
و ترا می خواند
سبز اگر اندیشه می کردم
شاید این گز بوته های شور
جنگل سیراب اوجا یا اقاقی بود
وینهمه بغض گره خورده
بغض سبز تیغدار تلخ
در گلوی خشکرود پیر دشتستان نبود
سرخ اگر اندیشه می کردم
نرم و سبز و سرخ
شاید این دریای شور بی قرار هار
 پهنه ی سرسبز شبدر بود
 درتپش از باد
 و همین خورشید نارنجی آویزان ز باغ عصر
سیب سرخی می شد و با یک تکان از شاخه می افتاد
ژرف اگر اندیه می کردم
شاید اینک چاهی از کفتر
 پرزنان فواره می شد تا هلال نازک کمرنگ
و تو دور از من نبودی این همه خورشید
 این همه فرسنگ


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه