منوچهر آتشی


 عاج و لعل

نه بیشه ی عاج و نه لعل بدخش
خلنگ زاران دندان ببران است و رخنه ی زخم
 شتاب کن دیوانه
سبابه به گوش
 شتاب کن و چنگ به چیزی میاز
 به ریسمان های پنهان
 سنگ را طولیه کرده اند و
 سگ های گرسنه آزادند
بخار خون و جان برشته است این نسیم که می وزد از دره های صبح
 شرار خون و قلب دریده است
این لاله ها که می شکفتند از بخار فضا
نه بیشه ی عاج و نه یشم علف
 نه مخمل چمن نه ل لادن
دام است و دام از همه رنگ
شتاب کن دیوانه
پوشیده چشم شتاب کن و منگر
به مخمل یوز و گلیم پلنگ و جوع گراز
 به بیشه زار دندان ها
 سنگ ها را
به ریسمان های پنهان طویله کرده اند و سگ های هار
 شتاب کن دیوانه


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه