منوچهر آتشی


مرکب خوانی

چه حکایت است
 وحشت از باد مخالف ؟
وقتی شرطه قصه ها
 شمایلی آشنا ندارد
 در این غرقاب ؟
در این پیجاب ها
 که باد هیولا
 از شش سو می وزد و باد زار
 از هزار جای زمهریر درون
چه هراس
 آن را
 که به زورق گردباد
به جانب جزیره توفان
لنگر گرفته است ؟
رهایم کن
بگذار تا به سرعت شاهینی دیوانه بچرخم
به طیف درهم این خیل بال و هول
در این منظومه سرگیجه
 از آن کهکشان بی اعتبار
که آفتابش از شتاب شهابی
ردای شعله به سر می کشد
 و پاره سنگی سرگشته
جان می ستاند از ماه
نه
 بگذار فلاخن بگیرم از این دیوانه
 و بر آبشخور اعتمادی
 آرام کنم گله را
 اعتمادی
 که از حقارت حادثه
قائمه استوار کند
و بایستد
 بی لرزه در گذر بادهای میان تهی
 کافی است نی لبکم بنوازم
تا هزار نی لبک به فغان اید از توفان ها
 و فراموش شود زوزه گرگان خیالی
که سراسر رویامان را
 خکستری کرده است
چه حکایت است از چه بترسم
 وقتی
به زورق گردباد می نشیند پرستو
تا به برکه ای برسد
 من
بر کلک نی لبکی سوار می شوم
تا به ساحل آواز برسم


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه