منوچهر آتشی


 پیشنهاد

شاعر: بانو
شمشه ای زر سنگین
دلی
 و خنجری به سینی سیمین آورده ام
تا چه پسند افتد و چه در نظر اید ؟
بانوی اول : شمش طلا را می گیرم
 و ترا به مائده ای یکشبه مهمان خواهم کرد
که رویای رنگین دلخواه را
 هزار شبت مکرر کند
بانوی دوم : خنجرت را به دریا بینداز
طلا و قلبت را برمیداریم
 و به شیوه نیکبختان
 در سامان های سبز دلخواه
 به کام می نشینیم
شوربختی از میانه می گریزد
وقتی عشق و عقل یگانه شود
بانوی سوم : سینی و خنجر و طلا را به مزبله انداز
قلبت را می خواهم و بس که گنج لعل است
 و با هر تپشی
 به خوابهای اساطیر پرتابم می کند
من سودازده جنون توام شاعر
بانوی چهرم : ها ها ها
خنجر الماسگون را برمیدارم
 دل مفلوکت را از هم می درم
 که صادقانه نیرنگ می بازد
 و شمشه زر را به تاراج می برم
 باسینی سیمین
 شاعر : پری دشکیش رویاهایم
ای راستترین
 سر خط دفترهای ناسروده سروروم
گمشده ام تویی
 هزار دفتر و دیوان
 بیهوده میان تو و رویاهایم
 حایل شدند
 پیش ای
 سینی به سینه
 آماده ام اینک

 

 

بالای صفحه | زندگی نامه