منوچهر آتشی


آواز گازران

و دختران گازر پچ پچ آغازیدند
پچ پچ ها
 اندک اندک
 آواز شد
 غاز سفید مهاجر برگشته
غاز سفید مهاجر
 هزار فرسخ آمده
تا آبگیر سبز ولایت ما
بر کتف برفیت
خال بزرگ قرمز چیست ؟
این پرچم غریب را هر سال
 تا چند و تا کجا
بر شانه می کشانی و در دنیا ؟
 غاز سفید مهاجر
 سینه بر آب می کشد
 تا انتهای برکه روان می شود
و باز می گردد باز
و نرم نرم و آنگاه گرم
خواندار باستانیش را می آغازد
 چه بر اجاق و بابزن سلطان
چه در غریو پر دود پاتیل روستایی
چه دلقکان و سربازانت
با قهقهه به نیش کشیده باشند
چه معده های یخزده کودکان گرسنه را گرم کرده باشی
چه شاعری به ویله سراییده باشد
مخوفا جنایتا
 من بردبار نخواهم بود
از تو همین پشنگه خون دارم بر کتف
از لحظه عبور ساچمه داغ از گلوگاهت
فرسنگ های هزارگانه را
 در اهتزاز سرخ همین بیرق
می ایم
برمی گردم می ایم
تا خالی سیاه فاصله ها را
از حجم برفگون خیال تو پر کنم
و دختران گازر
از سجاف راه علف پوش
به روستا بر می گردند
 و همسرایان می خوانند
 غاز سفید مهاجر از ولایت ما پر کشید
با خال سرخ کتفش
در اغتشاش هاشورهای باران سرب
 پر کشید
 آنگاه
 از میانه هاشورهای باران سرخ گذشت
غاز سفید مهاجر

 

 

بالای صفحه | زندگی نامه