منوچهر آتشی


شاهد ها

عریان می روی در آب
و گمان نمی کنی که زلال رونده شهادت نخواهد داد
 و قویی که از شش متری تو می خرامد
لال و بی رؤیاست
اما خیال کرده ای
نیلوفرها از پشت نیزار می پایندت
و شب که به خانه برگردی با لبان کمی خونین
 او خواهد گفت که
 بی گمان تو آب نخوابیده ای و فقط تمشک نخورده ای

 

 

بالای صفحه | زندگی نامه