منوچهر آتشی


 قرن سیلاب چیزها

که بادها دیگر اردی بهشت بار نمی کنند
که قافله بی نافه می رود از تبت
و شعر
پنهان می رود از حافظ در شمشادها
قرن سکوت پر از هیاهو که پیامبران می گریزند از کوه
و بو
اعلام خطر نمی کند به آهو
قرن اعلام مرگ شب از ویروس روز
 و انحلال روز
در زهر تابنک شب
 که جا عوض کرده اند چراغ و کوکب
قرن خونریزی شدید فلسفه
و بند نمی اید به هیچ تدبیر
خون از دماغ اشراق
و چیزها و اخبارشان
 چیزی شبیه زلزله و سیل ،‌ در خانمان عاطفه
 و فکر
 که از کرده شان ابا می کند
و چشم
 که نمی خواهد ببیندش دیگر
اینگتنازیوی فرورفته در شاخ ورزو را
 و ایگتنازیو سیلونه که می گویند
جاسوس موسیلینی از آب درآمده
و براردوی قهرمان چه فریبی خورده
و اجتهاد می کند قاتل بی سواد قلم که
تمامی شاعران باید بمیرند
 در گردنه
 که بادها دیگر
اردی بهشت بار نمی کنند
 که شعر نمی نویسد دیگر دست
و دست نمی دهد شعری
از مژگانی خیس و مست
قرن
قرن چه افتاده است آخر بگویید چه افتاده است ؟


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه