منوچهر آتشی


زاده ی طویله ی مقدس در آپارتمان

عذرای من
 به آسمان بنگر
تا عیساهای آبی بزایی
تا شعرهای مرا
 در این طویله ی مجلل عطر آگین
عذرای روزگار روسپی
 زکریای فرزند دوردست نزاده ی خویش
طویله را به کاخ امپراتوران دیوانه متصل مکن
معجزه رادر مجری های زرین
قدیسان هم باور نخواهد کرد
آوازی که در کوچه های ناصره سرگردان است
 تنها به گوش سالومه خواهد رسید
که خون بهای رقص در کمر مرده ی خود را
گلویی دریده و سری خون آلود در تشت طلا می طلبد
به پیشگاه مادر خود
و فاسق دیوانه ترش
اینک ، ابالیسگان
به آرایشش سرگرمند و پچ پچه می کنند
می ارزد
 دو خون جوشان عاشق
 نوش استاد و سرورمان
 تا
به بوی خون تازه ی جفت
گرسنگی را فدای رستگاری کنند در طویله ی مقدس خالی
بردگان ساده دل هرودوس
عذرای من
به آسمان می نگری ؟
اینک به زمین ! و پلک ها را فرود آر
امشب در این آپارتمان بسته ، به تهران دود آلود
 عیاهای سیه چرده
 از چشم های زلال تو زاده خواهند شد
 تا روح خسته ام این روسپی حیران
و پرولتاریای اینترنت
به دنبال آن ها قطار شوند در ویرانه های فردا
و زکریاهای بی سر و گردن را رسیلی کنند
و تو همچنان هر روز
 دوشیزه بازایی
معجزه را
 در مجری های کامپیوتر نیز
باور خواهند کرد بی چارگان


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه