منوچهر آتشی


 رؤیا در رؤیا

از جاده ها می گویم
 که نه دیده نه رفته ایم
 اما عبور کرده ایم انگار
انگار عبور کرده ایم
و دیده ایم درخت ها
 که سایه هاشان خواب مسافرهای شیدا می بینند هنوز
از راه ها در صحراهای سوزان می گویم
که خنک می شوند از نفس شب فقط
تا ارواح برخیزند
پس بزنند آوار شن
و راه بیفتند به سمت دیدارگاه های بی نشان
از صحراها می گویم که نشانی خود را به باران های عابر ندارد
به آسمان هم
 از مسافران
که صحراهایی عدنی را به خواب دیدند
از رمبوها که ویران شدند مثل برج دشمن در صحرا
که ما عبور کرده ایم انگار

 

 

بالای صفحه | زندگی نامه