منوچهر آتشی


از هیچ ... تا ...

نه شهرهای ویران نه باغهای سبز
 دنیای پیش رومان برهوتیست
 تا آنسوی نهایت تاهیچ
دیگر در ما
شور گلایه هم نیست
شور گلایه از بد دشنام با بدی
 دیگر در ما شور مردن هم نیست
 رود شقاوت ما جاریست
تا چشمه سار خشک شکایت تا هیچ
ما گله را سپردیم
 به دره های پر گرگ
کاریز های ویران را
 به فوج سوگوار کبوترها
 و بافههای باد سپردیم
ما راه اوفتادیم
از خشکسال فرجام
 تا چشمه بدایت تا هیچ
 یاران ناموافق
در چار راه خستگی از هم جدا شدند
 این یک درون معبد پندار ماند
آن یک به کنج صومعه اعتکاف
و هیچیک
با آنکه هیچیک
سیمرغ را دروغ نمی انگاشت
بالا نکرد سر سوی منشور قاف
یاران ناموافق دیگر
با چاتشبند خالی چوپانی
 از راهکوره های برگشت
 رد قبیله های کهن بگرفتند
و انتظار حادثه را
این یک کجاوه بند لیلی شد
وان دیگری
 میر آخور فسیله مجنون
اما
 در انحنای جاده تاریخ
ارابه ای غبار نیفشاند
از بیستون سرخ حکایت تا ما تا هیچ
 ما باز باختیم
اسب کرند مجنون
 و ناقه سفید لیلا را
با تیشه کذایی استاد
در کارووانسرای دیدار
در بازگشت
یک شب بهای نانخورشی
 و مزد خوابگاهی از کاه
 پرداختیم
 ما راه اوفتادیم از نو
از کاروانسرای نهایت تا ...


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه