منوچهر آتشی


کعبه ها

در سکوت جاری شب
 برنگاه دور سوی خوابریز اختران
 هر درختی اتجایی است
 هر درختی را نیازی ، هر درختی را دعایی است
 داده تاب از کف ، کشیده تن به بوی صبح
با زمین دردی ، شکیبی ، با زمین تابی ، تلاشی است
 مانده زیر سینه ی شب می کشد خود را به سوی صبح
زیر شلاق سواری سکت و کم گوی
 با نمد پیچیده سم اسب سنگین تاز
 در سکوت گرم شب ارواح رؤیاها گریزانند
 کاروانشان گیج و سردرگم ، سراپا هول
 برده وار و محو و درهم پیچ
 سکت و از سرنوشت خویش ناآگاه
چاوشیشان اشک مقصد راه
 چون شناور بادهای شب شتابانند
تا خزد کی زیر درد پایشان ابریشم خورشید
تا کجاشان رم دهد خورشید
 در کدامین کوهپایه بشکفد در چشمشان ناگه سبوی صبح
در سکوت جاری شب می دود هر چیز
 زیر شلاق نهان ارواح سرگردان رؤیاها
زائران تشنه ی دل ها
 خسته ، با پای تپش ها ، کعبه هاشان مرگ
بانگ خاموش درختان بر اجاق خالی ریشه
 آتش گل هایشان بی هایهوی پایکوبان زیر دیگ خالی شب سرد
قصه ی تلخ دروغ آغاز
به دروغ تلخ انجامش
 نامی ، آوازش بلند از هر منار خوف
رهای غار فراموشی فرجامش
 می رود هر چیز ، آری
 در میان غلغل پندار
 کولیان تیره ی رنگین لباس لحظهها از سرزمین تن
 لحظه ها تا موزه های گردنک قرن
 وز همه خیزنده تر درسایه سار هول
 جانب رنگین کمان گرم چشم تو
 خار در پا طفل چشم من


 

 

بالای صفحه | زندگی نامه